معنی اعتقاد و باور

حل جدول

اعتقاد و باور

یقین


باور

یقین و اعتقاد

پذیرفتن، یقین، اعتقاد

واژه پیشنهادی

عربی به فارسی

اعتقاد

باور , عقیده , اعتقاد , ایمان , گمان , اعتماد , معتقدات

فرهنگ عمید

باور

یقین، اعتقاد،
عقیده،
* باور داشتن: (مصدر متعدی)
باور کردن،
سخن کسی را راست و درست پنداشتن،


اعتقاد

چیزی را باور داشتن، به درستی چیزی ایمان داشتن،
(اسم) عقیده، رٲی، نظر،
عقیده و ایمان به حق بودن دین اسلام،

فرهنگ فارسی هوشیار

اعتقاد

عقیده، باور، پنداشت


راست اعتقاد

راست باور (صفت) آنکه اعتقادش راست و درست باشد پاک اعتقاد.

فرهنگ معین

اعتقاد

(مص م.) باور داشتن، گرویدن به یک دین، (اِمص.) باور، گروش. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

لغت نامه دهخدا

اعتقاد

اعتقاد. [اِ ت ِ] (ع مص) در دل گرفتن و قرار دادن در دل. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج). در دل گرفتن. (غیاث اللغات). || گرویدن. || یقین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و بدان ایمان آوردن. (از اقرب الموارد). دل بر چیزی نهادن. (تاریخ بیهقی). || سخت و محکم شدن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). سخت شدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). سخت درشت گردیدن. (منتهی الارب). سخت درست گردیدن. (ناظم الاطباء). سخت و صلب گردیدن. و منه: «اعتقد النوی، اذا صلب ». (از اقرب الموارد). || ذخیره ساختن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد کردن و فراهم آوردن مال. (از اقرب الموارد). || کسب کردن زمین و آب و مال و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن ضیعه. (از اقرب الموارد). ضیعتی ساختن. (تاج المصادر بیهقی). تقول: «اعتقد عقده؛ اذا اشتری ضیعه». (از اقرب الموارد). || ثابت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راست و ثابت شدن برادری. (از اقرب الموارد). یقال: «اعتقد الاخاء بینهما؛ ای ثبت ». (منتهی الارب). || گلوبند درست کردن از در و صدف و جز آن از آنچه برشته کشند. || گره خوردن. نقیض حل شدن. (از اقرب الموارد). || در اصطلاح جزم و یقین ذهن برامری باشد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اعتقاد را دو معنی است: یکی مشهور و آن تصدیق جزمی ذهن است که تشکیک پذیر باشد. و معنی دوم غیرمشهور و آن تصدیق جازم یا راجح ذهن است که بدین معنی عام است و علم را که تصدیقی است جازم و تشکیک ناپذیر و اعتقاد را (بمعنی) مشهور و ظن را که طرف راجح باشد شامل میگردد. این بیان را تفتازانی در مبحث صدق (و کذب) خبر آورده است. بنابراین اعتقاد بمعنای مشهور مقابل علم و بمعنای غیرمشهور شامل علم و ظن هر دو می باشد چنانکه محقق مذکور در حاشیه ٔ خود بر کتاب عضدی در مبحث علم بدان تصریح کرده است. در شرح تجرید گفته است: اعتقاد بطور مطلق بر تصدیق اطلاق میشود، خواه تصدیق جازم باشد یا غیرجازم، مطابق با واقع باشد یا غیرمطابق، ثابت باشدیا غیرثابت و این قول متداول و مشهور است. گاه باشدکه اعتقاد را بمعنی یکی از دو نوع علم که یقین است بکار برند. و این قول با آنچه در مطول آمده که اعتقاد بمعنی یقین قول غیرمشهور و بمعنی تصدیق قول مشهور میباشد مخالفت دارد. و همچنین اعتقاد بمعنی یقین جهل مرکب را شامل نگردد بخلاف آن که اعتقاد بمعنی حکم جازم ذهنی و قابل تشکیک باشد که بدین معنی جهل مرکب رانیز شامل گردد و از اینرو عضدی آرد که اگر اعتقاد با واقع مطابقت داشته باشد صحیح است و اگر مطابق نباشد فاسد. و گمان می رود که «یقین » را سومین معنی اعتقاد دانسته اند. واﷲ اعلم. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
|| (اِمص، اِ) پنداشت. نمشه. باور. (ناظم الاطباء):
این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد
وآن نکرد الا بتأیید ابد آن اعتبار.
منوچهری.
کسی که حال وی بر این جمله باشد توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعت داری تا کدام جایگاه است. (تاریخ بیهقی). بی ریا میان دل و اعتقاد خود را بنموده. (تاریخ بیهقی ص 332). در همه حالها راستی ویکدلی و خداپرستی خویش اظهار کرده است و بی ریا میان دل و اعتقاد خود را بنموده. (تاریخ بیهقی). آنکس که اعتقاد وی بر این جمله باشد و دولتی را که پوست و گوشت و استخوان خویش را از آن داند توان دانست... (تاریخ بیهقی ص 333).
شنزبه حدیث دمنه بشنود... و در سخن او ظن صدق و اعتقاد بصحت پنداشت. (کلیله و دمنه).و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه). ارکان آن دولت و اعتقاد آن حضرت بتقدیم او در کفایت معترف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 15). || رأی. (منتهی الارب). قول. نظر: اما اعتقاد من همه آن است که بسیار از این برابر ستمی که بر ضعیفی کند نیستند. (تاریخ بیهقی ص 420).
بقول بنده ٔ یزدان قادرند ولیک
به اعتقاد همه امتند شیطان را.
ناصرخسرو.
اعتقاد تو چنین است ولیکن بزبان
گوئی آن حاکم عدل است و حکیم الحکماست.
ناصرخسرو.
اگر تو آدمیی اعتقاد من آن است
که دیگران همه نقشند بر در حمام.
سعدی.
بجان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست.
سعدی.
|| دین. ایمان. عقیده. یقین: اما در اعتقاد این مرد [حسنک] سخن میگوید بدانکه خلعت مصریان بستد برغم خلیفه و امیرالمؤمنین بیازرد. (تاریخ بیهقی ص 178). گفت [ابونصر مشکان] سلطان پرسید مرا حدیث حسنک پس از آن حدیث خلیفه و دین و اعتقاد این. (تاریخ بیهقی ص 179). من [سلطان محمود] روا داشتمی در دین و اعتقاد خویش که این حق بتن خویش گذاردمی. (تاریخ بیهقی ص 195). بیعت کردم بسید خود... از روی اعتقاد. (تاریخ بیهقی ص 315).
آن که تو دانی که چنین اعتقاد
از تو در او زشت و خطا و جفاست.
ناصرخسرو.
کردی از صدق واعتقاد و یقین
خویشی خویش را بحق تسلیم.
ناصرخسرو.
با خدا اعتقاد پاکان دار
تا پلیدانت خاک ره نکنند.
خاقانی.
گل علم اعتقاد خاقانیست
خارش از جهل مستدل منهید.
خاقانی.
در بیان این شنو یک داستان
تا بدانی اعتقاد راستان.
مولوی.
- اعتقاددرست، اعتقاد پاک. ایمان درست: و چون از جانب وی همه راستی و یکدلی و اعتقاد درست از هواخواهی بوده است. (تاریخ بیهقی).
- اعتقاد کردن، اعتماد کردن. تکیه کردن. عقیده پیدا کردن:
داند از کردگار کار که شاه
نکند اعتقاد بر تقویم.
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 381).
- اعتقاد نیکو یا نیک، عقیده ٔ نیکو. ایمان پاک. عقیده و ایمان درست: و کارها رفته است نارفتنی و ما خجل میباشیم و اعتقاد نیکوی خویش را که همیشه در مصالح وی داشته ایم ملامت میکنیم. (تاریخ بیهقی ص 333). اعمال و افعال ایشان به احماد می پیوست و در ایشان اعتقاد نیک می بست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 438).
- پلیداعتقاد، زشت ایمان. بدکیش:
پلیداعتقادان پاکیزه پوش
فریبنده و پارسائی فروش.
سعدی.
- نیک اعتقاد، پاک اعتقاد. درست ایمان:
دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد
که سرگشته ای را برآمد مراد.
سعدی.


باور

باور. [وَ] (اِ) قبول. تصدیق سخن. (برهان قاطع). گمان میکنم از حرف «بَ» و «آور» بمعنی یقین مرکب است. (یادداشت مؤلف). مخفف بآور است. (فرهنگ رشیدی). قبول داشتن. (غیاث اللغات). و کسانی که به ضم «واو» خوانند خطاست. (آنندراج). اصل این کلمه از ریشه ٔ ور بمعنی برگزیدن و برتری دادن و گرویدن است. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 62). و بازشناختن و اعتقاد داشتن نیز معنی میدهد و کلمه ٔ واور پهلوی و باور پارسی از ریشه ٔ «ور» پهلوی اشتقاق یافته است. (از مزدیسنا و ادب پارسی دکتر معین ص 442). استوار. راست. یقین. (برهان قاطع).
- باور بودن، پذیرفته بودن. مورد قبول بودن. مورد اعتقاد بودن. استوار و یقین آمدن:
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم.
فردوسی.
نشانی که بد داده مادر مرا
بدیدم نبد دیده باور مرا.
فردوسی.
اقوال مرا گر نبود باورت، این قول
اندر کتب من یک یک بشمر و بنگر.
ناصرخسرو.
پیکان تیر غمزه ٔ تو بر دل من است
گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست.
کمال اسماعیل.
اقبال را بقا نبود دل بر او مبند
عمری که در غرور گذاری هبا بود
ور نیست باورت زمن این نکته ٔ شریف
اقبال را چو قلب کنی لابقا بود.
دهلوی.
- باور داشتن، استوار داشتن. (برهان قاطع). اعتماد کردن به حرف کسی. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161). راست داشتن بر گفتار کسی. (فرهنگ اسدی). اعتبار کردن. (غیاث اللغات). و رجوع به باور داشتن در جای خود شود.
- || اعتقاد. ایمان. (یادداشت مؤلف):
نیست در فن خودم چون خور شاهان همت
بازپرس از سخنم گر تو نداری باور.
خلاق المعانی (از شعوری).
- بدباور، که دشوار و سخت باور کند. که به آسانی باور نکند. دیرباور.
- خوش باور، که زود باور کند. که زود بپذیرد.
- دیرباور، که دیر باور کند. که شک آرد. که آسان نپذیرد. که آسان قبول نکند.
- زودباور، که زود باور کند. زودپذیرنده. آسان قبول کننده. بتازی «وابصه سمع» گویند؛ یعنی زودباور.
- ناباور، نااستوار. غیرقابل قبول:
سخن گر چو گوهر برآرد فروغ
چو ناباور افتد نمایددروغ.
نظامی.


نیک باور

نیک باور. [وَ] (ص مرکب) خوش باور. نیک اعتقاد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اعتقاد

ایقان، ایمان، باور، عقیده، گروش، وثوق، یقین

فارسی به عربی

باور

اعتقاد

معادل ابجد

اعتقاد و باور

791

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری